در فراق روی خورشیدم چو ماه
در محاق و روزگارم شد سیاه
کی شود رؤیت کنم آن شمس را
تا بشویم گرد غم با یک نگاه
گر تو باشی این جهان گردد چو بدر
شام تیره هــم ز انــوارت پگاه
با ظهورت عـدل و داد آید ببـار
می رود کفر و ستم در قعر چاه
مخلص اندر سایه ات اندر رفاه
پر تــو مهـــرت فروزد بزمـگاه