بباید منتظر آماده باشد
نگاهش دائما بر جاده باشد
چو شمعی جمع را روشن نماید
به نورش دشت را گلشن نماید
چو باران روی گلها را ببوسد
غبار از عمق دل ها را بشوید
چو مهر مهربان دائم دهد نور
زند بر عالم و آدم دو صد شور
چو شب ساتر، بپوشد قبه رفتار
بپوشد عیب انسان خطاکار
بود هم خلق و هم خویش زبان زد
درخشد بین مردم چون زبرجد
به هنگام غضب چون کوه محکم
جوانمرد است با افکار ملجم
بود آرام با مردم همچو دریا
نباشد مضطرب اندر بلایا
خروشان بوده باشد همچو یک رود
دهد هر دم به دست مردمان سود
دمادم چشم مخلص سوی راهست
دلش در حسرت نیمه نگاهست